و خلاصه هرکی با یکی رفت و خیلی هم خوش گذروندند......
به این شرح رفتندی:
کیسوپ با کیانا
کوین با مریم
ایلای با صبا
سوهیون با نیلوفر
دونگ هو با نگین
پسرا خواستن به دخترا لطف کنن برسوننشون اما متاسفانه یا خوشبختانه دخترا آدرس خونشونو بلد نبودن چون تو این چند وقت که کره بودن همش از کمپانی یه ماشین میومد دنبالشون یا اینکه با آژانس میرفتن اینور اونور....تنها جایی که تنها رفته بودن تا پاساژ بغل خونشون بود و آرایشگاه اونور خیابون به خاطر همین هیچ جا رو بلد نبودن..............پسرا هم که دیدن چاره ای ندارن از یه طرفم یه کوچولو از این بابت خوشحال شدن مجبور شدن دخترا رو ببرن خونه خودشون
دخترا فک میکردند پسرا آوردنشون هتل اما وقتی فهمیدند اینجا خونه خودشونه راضی نشدند برن تو
سوهیون:بابا برید تو............نترسید ما کاریتون نداریم
نگین:از کجا معلوم راست بگید؟ما به چه اعتمادی بیایم تو؟
صبا که از خستگی دوبرابر قبل قاط زده بود رو به ایلای کرد و گفت:منو آوردی اینجا پز زن جدیدتو بدی؟اصلا بریم ببینم این افریطه چی میگه اینجا؟
ای جی:آگاشی(خب اسمشو نمیدونست)زنش رفته وقتی فهمید شما دارید میاید اینجا ترسید فرار کرد
صبا:اِ......اسمش آگاشیه.........یا آگاشی..........بیا بیرون نترس نمیخورمت
ای جی از نیلوفر پرسید:اسم دوستتون چیه؟
نیلو:صبا..
ای جی:صباشی........اون زنه افریطه خونه نیست.......داد نزنید
دونگ هو:چرا نمیاین تو؟..................واقعا شما مارو اینجوری فرض کردین؟ما واسه چی باید به شما کاری داشته باشیم وقتی رابطه ای نداریم؟
نگین:اوپا...........تو از کجا انقدر مطمئنی ؟ شاید کسی اینجا رابطه ای داشته باشه........بعد نگاه کرد به کیسوپ و کیانا(وای که این دختر چقدر سوتیه......آبرو همرو میبره)
دونگ هو هم به اون دوتا نگاه کرد و گفت:حالا اونارو نمیدونم........................بابا بیاین تو دیگه.....................هوا سرده.....................یخ زدیم
مریم:شما برین تو ما میشینیم همینجا پشت در تا صبح شه
کوین:مریم................................اگه من ازت خواهش کنم میای تو؟
مریم:خواهش کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خب باشه حالا که اصرار میکنی میام(به این صورت مریم خام خام میشود)
ای جی:خب این از مریم شی.............نفر بعدی؟
کیانا:منم میام!!!!!!!!!!!
ای جی:با خواهش کی؟
کیانا:کسی ازم نخواست بیام به خاطر کسی میام
ای جی نگاه کرد به کیسوپ که از خجالت سرش پایین بود:اوکی............اینم از دومیش سه تای دیگه چی؟
ایلای:من صبا رو میارم
ای جی:خب شما دوتا خانوما چی؟
نگین:خب هیچکی نیست منت مارو بکشه ماهم که به این راحتیا راضی نمیشیم؟؟؟!!!....
دونگ هو و سوهیون داشتند خودشونو آماده میکردن که برن منت کشی که هون برگشت گفت:خانومای عزیز میشه لطفا این خواهش بنده رو قبول کنید قدم رو چشم ما بذارید تشریف بیارید داخل؟(به به چه با ادب............حیف هیچکی عاشقش نیست تو داستان..........حالا شاید یه دختر خوب واسش جور کردم)
نگین و نیلوفرم که دیدند دونگ هو و سوهیون هیچی نمیگن همه هم دارن میرن تو قبول کردن.................اینجا بود که حس حسادت دونگ هو وسوهیون گل منگلی شد
پسرا رفتند طبقه بالا لباساشونو عوض کنند
دخترا هم پایین تو سالن نشسته بودند
نیلوفر و صبا از خستگی خوابشون برده بود
کیانا و مریم تو فکر عشقاشون بودند و اینکه چطوری از دست ندنشون و براشون چی کارا بکنن و در همین حین خوابشون برد
نگینم تو فکر این بود که چه جوری دل دونگ هو رو بدست بیاره که خوابش برد
صبح حدودای ساعت9 بود که تو خونه یه صدای وحشتناک پیچید ............................................بله.........................................صدای جیغ دخترا بود
دخترا وقتی از خواب بلند شدند خودشونو جایی دیدن که فکرشو نمیکردند..................پسرا با سرعت خودشونو به اتاقا رسوندند و دخترا تو پذیرایی جمع کردند................دخترا با یه حالت عصبانی به پسرا نگاه میکردند طوری که پسرا مرده بودن از ترس
بالاخره ای جی به خودش جرات داد و پرسید:خانوما.......................میشه بگید چی شده؟
نگین:ساکت...............نمیخوام صدای هیچ کدومتونو بشنوم.......................این چه کاری بود کردید؟
ای جی:خب بگید چه کاری تا ما دلیلشو بگیم؟
نیلوفر:ما دیشب همینجا خوابمون برده بود چه طور بود که صبح تو اتاقای شما بیدار شدیم؟دیدین به شما اعتمادی نیست..................اگه یه بلا ملا سرمون آورده باشین چی؟
سوهیون:دستتون درد نکنه...................جای تشکره؟
نیلوفر:تشکر کنیم که یه بلایی سرمون آوردید؟
کوین:خانوما اول یه بار اسماتونو بگید تا بتونم باهاتون راحت حرف بزنم
بچه ها اسماشونو گفتن بعد کوین گفت:نیلوشی(چه زود خودمونی شد) ما با شما هیچ کاری نکردیم.....................دیشب ما تا رفتیم بالا لباسامونو عوض کنیم و بیایم پایین پیش شما........دیدیم شماها خوابتون برده...............................ما میخواستیم که بهتون بگیم شما شبو تو اتاق ما بخوابید اما خب شما خوابیده بودید ما هم دلمون نیومد بیدارتون کنیم...................میخواستیم بریم بخوابیم که دیدیم جای شماها راحت نیست آدمم وقتی مهمون داره باید بهترین امکاناتو واسش فراهم کنه...........................بخاطر همین آروم بلندتون کردیم بردیم گذاشتیمتون تو اتاقا که راحت بخوابین..........صبحم زود بیدارتون نکردیم چون دیشب دیر خوابیده بودید و خسته بودید....................................این بود کل ماجرا حالا اگه هنوزم از دست ما شاکی هستید بگید ما هر چی بهمون بگید قبول میکنیم(آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخخخییییییییییییییییییییی فکر نمیکردم کوین انقدر منطقی و آروم حرف بزنه.............همین چیزاشه که دل منو برده دیگه)
دخترا دیگه حرفی واسه گفتن نداشتند
بعد کوین لبخند زد و گفت:حالا اگه آروم شدید پاشید بریم صبحونه بخوریم
بعد همه رفتن که صبحونه بخورند البته جا کم بود یه سری وایساده خوردن صبحونشونو
بای بای
نظرات شما عزیزان: